باده پرست

ای لبت باده فروش و دل من باده پرست / جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست

باده پرست

ای لبت باده فروش و دل من باده پرست / جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست

خدایا...
من در کلبه ی فقیرانه خویش چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری، من چون تویی و تو چون خود نداری!

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

یه جاده ی خاکی ...

یه بیابون بی انتها ...

دلتنگی نبودن عشقت ...

آهنگی که تو گوشت می خونه ...

چقدر خوبه که گرد و خاکه !!!

 

 

 

 

  • باده پرست

همه خورشید گرفتگی رو بیشتر از ماه گرفتگی تحویل می گیرن !

چون کمتر اتفاق میفته !

اگه می خواید بیشتر تحویل گرفته بشید کمتر اتفاق بیفتید !!!


پ.ن.1 : به تجربه ثابت شده است . امتحان کنید .




شر و ورای فلسفی و ادبی رو ول کنید

واسه حس بودن واقعی ، همیشه باید یکی تو زندگیت باشه که اون رو بیشتر از خودت دوست داشته باشی


پ.ن.2 : تجربه نشون داده برای حس بودن واقعی به تعداد زیاد برجک بسازید . چون هی می زنه تو برجکتون و البته نباید کم بیارید !!!!

پ.ن.3 : از دست رفتم نه ؟

  • باده پرست

بدون شک خیلی هامون از نرم افزارهای اجتماعی موبایلی استفاده می کنیم

ساعتها وقت می ذاریم تا به هم پیامک بدیم و از با هم بودن توی دنیای مجازی لذت می بریم

به نظر من پشت هر حرف و کارکتری که برای دوستانمون تایپ می کنیم یک دنیا حرف نهفته ست که اصلا و ابدا برای مخاطبمون ملموس نیست ( مگر مخاطب خاص ! ) که البته نمی شه صد در صد مطمئن بود که منظورمون رو درک کرده باشه یا نه !

خوندن پیامها تک بعدیه ، اما شنیدن همون پیام چند بعدی ! همه ی حسها رو می شه تو صدا فهمید ( البته اگه موقع شنیدن صدا ، تصویر چشمهای طرفت رو هم داشته باشی که عالیه )

پیامکهایی که نه حسی منتقل می کنه و نه منظورمون رو ، قابل اعتماد نیستن ! روشون قضاوت نکنیم

پیامهای صوتی اما خوب شیرفهمت می کنن . روشنت می کنن .

بیایم با " دوستان"  مجازی مون چند بعدی حرف بزنیم

هندزفری بیارید اول ;)

دریافت
حجم: 42.2 کیلوبایت



  • باده پرست


روی کاناپه ولو شده بودم و داشتم بوی قهوه ی کهنه که داغ شده بود را استشمام میکردم.

صدای سکوت از همه جای خانه به گوش میرسید، حتی میشد صدای ذرات معلق موجود در  کابینت را هم شنید!

این ساعت از شب که در آن گیج میخوردم اصلا زمان خوبی برای آدم های تنها نیست!

یا باید یک نفر را داشته باشی که حرف های زیر هجده بزنی و چشمانت دو دو بزند یا باید کپه ی مرگت را بگذاری!

اما من در کمال گنگ احوالی در پیج های هنری اینستاگرام چرخ میخوردم.

خیلی اتفاقی به یک پیج برخوردم که جذبم کرد!

نامرد قلم گیرایی داشت و هر چه میخواندی سیر نمیشدی!

در تصاویر و نوشته ها غرق شده بودم که یک چیزی توجهم را جلب کرد!

دختری به نام آذر برای آخرین پست کلی کامنت گذاشته بود!

و همانطور که داشتم نوشته ها رامیخواندم هی به کامنت ها اضافه میشد!

انقدر هم کامنت هایش طولانی بود که همان چند کلمه ی اولی که قربان صدقه ی یارو رفته بود را میخواندم و رها میکردم!

محو پیج بودم که تلفن خانه خیلی به موقع زنگ خورد!

صفحه را بستم و رفتم و تلفن را جواب دادم!

شماره ی ناشناسی بود که هر چه الو گفتم جواب نداد و قطع کرد!

کمی عصبی شدم! این سومین تماس در این دو ساعت بود که پاسخی نمیداد!

دوباره برگشتم به حالت قبل و پیج را باز کردم و دیدم این دختر همانطور بی پروا دارد کامنت میگذارد..!.

در همان حالت عصبی بدون اینکه بخوانم چه نوشته، زیر پست نوشتم خانوم محترم بس کن دیگه! میبینی جوابتو نمیده انقدر کامنت نذار!

گوشی را خاموش کردم و پرت کردم روی میز!

در تاریکی نشسته بودم و داشتم به صدای نفس های آن مزاحم تلفنی فکر میکردم که گوشی به صدا در آمد!

یک نفر دایرکت پیام داده بود:

آقای محترم صاحب اون پیج فوت شده و اون خانوم نامزدشه که تو این بیست و چند روز! هر شب مدام براش کامنت میذاره!

لطفا دیگه چیزی بهش نگو. گناه داره بنده خدا!

دستانم یخ کرد و لب های خشکید!

دوباره برگشتم به پیجش تا گند کاری ام را پاک کنم که کامنت آخر آذر دلم را لرزاند!

نوشته بود..:

عزیزم شب از نیمه گذشت

زنگ زدم جواب ندادی

پیام دادم جواب ندادی

من میز را رزرو کرده ام و جلوی کافه منتظرم

کافه چی کم کم دارد جمع و جور میکند که برود

خواهشا زودتر خودت را برسان مردم چپ چپ نگاهم میکنند!

بدون تو میترسم

اگر باران بگیرد چه؟

.

.

گوشی را خاموش کردم و داشتم آخرین نخ سیگار را روشن میکردم که دوباره تلفن خانه زنگ زد!

راستش این بار باید به این شماره ی ناشناس و نفس شناس بگویم....:

فلانی جان

حرفت را بی ملاحظه بگو

نگذار برای وقتی که دیگر نمیتوانم جوابت را بدهم!



 علی سلطانی



  • باده پرست

بعضیا تنهایی رو دوست دارن ، باهاش مشکلی ندارن و از بودن باهاش لذت می برن !

بعضیا هم دوست دارن دور و برشون شلوغ باشه و البته مورد توجه واقع بشن و از نادیده گرفته شدن و تنها موندن به شدت گریزونن

بعضیا هم نه تنهایی رو دوست دارن و نه شلوغی رو ،

دوست دارن یکی باشه فقط ،

که بشینن صبح تا شب ،

خیره بشن به چشماش

و شب تا صبح هم نفسش رو بو بکشن ...





مثل من




  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۰۷:۵۴
  • باده پرست
نمی دونم چرا نمی تونم بد جنس باشم ، هیچوقت نتونستم کار ناشایستی رو که اطرافیانم نسبت من انجام دادن رو تلافی کنم ! نه اینکه موقعیتش نباشه ها ! یا تصمیم نداشته باشم که تلافی کنم سرشون ، ولی لحظه ی آخر نمی دونم چرا فقط صدای درونم رو می شنوم که می گه بی خیالش شو ! و من هم حرف گوش کنم و ...

بگذریم

آدما خیلی زود شرطی می شن و به راحتی آب خوردن قوانین ساده ی زندگی و اجتماعی و ریاضی و ... رو با شرطی شدن نادیده می گیرن و من هم البته آدمم و مستثنی نیستم از این شرطی شدنها

سر یک قضیه ای دارم شرطی می شم  !!! بدجنس می شم !!! به جای اینکه خوب باشم و خوب بمونم و خوبی بخوام ، خدا خدا می کنم یه مشکلی پیش بیاد و ...

واقعا که ! دارم از خودم نا امید می شم . دعا بفرمایید

  • باده پرست