باده پرست

ای لبت باده فروش و دل من باده پرست / جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست

باده پرست

ای لبت باده فروش و دل من باده پرست / جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست

خدایا...
من در کلبه ی فقیرانه خویش چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری، من چون تویی و تو چون خود نداری!

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

دوست

يكشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۶:۵۶ ب.ظ

.....

هعییییی.....

عشق همینه که نگاهت کنه

عشق کنی

لرز کنی

تب کنی

تا اس ام اس میزنه که دارم میام

پاشی و شهرت رو براش مرتب کنی


  • باده پرست

نظرات  (۱۴)

قایم باشک بازیه؟!
بابا نخواستیم رمزو
پاسخ:
به به استاد گرامی
اگه رمز نمیداشتی که الان اینجا نبیده بیدی!!!
خوشحال شدم از زیارتتون
چه گیری کردیم اینروزها از دست تو هربار  یه چیزی دلت میخواد!!
پاسخ:
دله دیگه
دست خودش نیست!
شما ببخشیدش

جالب بود حیف اخرش عکس نداشت:))

پاسخ:
عکست رو میدادی میذاشتم خب!!! خخخخ
دوست که نباشه عکس هم نیست دیگه!!!
سلام برادر

جوانی هم بهاری بود و بگذشت ...
پاسخ:
علیک سلام
اون که بعله
ولی ما سعی داریم از تابستون و پاییز و زمستونش هم استفاده ی بهینه بکنیم
راستشو بگو
چرا دمه عیدی دلن یه دوست میخاد؟
من مطمئنم به خاطر خونه تکونیه
میخای دس تنها نباشی
ولی
ولی
ولی
زهی خیال باطل داداش من
من خودمون ذغال فروشیم دادا:))
پاسخ:
نه برای اینکه دست تنها نباشم
بلکه میخوام دستمو بگیره و بریم پارک و از خونه تکونی خلاصم کنه
باجی زغال فروش! خخخ

سلام برادر
راست گفتی اما نکته ای هم دارد این شناخت خود ...
پاسخ:
علیک سلام
نکته ش چیه برادر؟
ظرفیت ها
حتی اگر از خودت شناخت پیدا کنی راه به حضرت او متفاوت است .
ظرفیت هر انسان متفاوت است پس شناختش هم همچنین که

نقل است که ابوتراب را مریدی بود عظیم گرم رو و صاحب وجد بود. ابوتراب پیوسته گفتی که: «چنین که تویی، تو را بایزید می باید دید».

روزی مرید گفت: «کسی که هر روز صدبار خدای بایزید را بیند، بایزید را چه کند؟». ابوتراب گفت: «چون تو خدای را بینی، به قدر خود بینی، و چون پیش بایزید بینی به قدر بایزید بینی. در دیده تفاوت است. نه صدیق را - رضی الله عنه - یک بار متجلی خواهد شد و جمله خلق را یک بار؟».

این سخن بر دل مرید آمد و گفت: «برخیز تا برویم ». هردو بیامدند به بسطام. شیخ در خانه نبود. به آب رفته بود ایشان برفتند.

شیخ را دیدند که می آمد، سبویی آب در دست و پوستینی کهنه در بر. چون چشم بایزید بر مرید ابوتراب افتاد و چشم مرید ابوتراب بر شیخ در حال، بلرزید و بیفتاد و جان بداد. ابوتراب گفت: «شیخا! یک نظر و مرگ؟».

شیخ گفت: «ای ابوتراب در نهاد این جوان کاری بود که هنوز وقت کشف آن نبود. در مشاهده بایزید آن معنی یکبارگی کشف شد. طاقت نداشت، فرو رفت.



پاسخ:
ممنونم برادر جان از حکایتتان
حرف شما کاملا درسته ولی « لا یکلف الله نفسا الا وسعها»
ما به همین وسعت ناچیزمان دلخوشیم برادر
بچه خوبی باش دو روزه خونه تکونی کن بعد به دوستت برس
پاسخ:
اگه همینطور پیش بره اصولا خونه تکونی پایانی نداره از دست شما خانمها!!!
بعدشم دوست باید به ما برسه نه ما به دوست!
ای که دستت میرسد
کاری بکن
پاسخ:
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل ...
تو چرا کاری نمیکنی ای بخیل؟!!! خخخخ
آیکون لبخند و ایضا ایکون تک دلتنگ دوستان
پاسخ:
بزرگواری شما
ممنونم که یادمون هستی
انشالله پیدا میکنی.
پاسخ:
اننننننننشاااااااااااااالله
و چقدر جای همچین دوستی خالیه تو زندگیمون :(
پاسخ:
( آیکون نگاه یورکی )

گل مریم تو هم با ما را کشتی....

ما بالاخره نفهمیدیم تو دوست زمینی می خوای یا دوست .....

تازه آشم در مورد دوست زمینی هم نفهمیدیم باید چه جور، چه سطح و چه جنسی باشه.....

پاسخ:
ما که کسی رو نکشتیم که!!!
دوست غیر زمینی منظورت مریخیه؟!!! سراغ داری معرفی کنا!
دوست هر چه لطیفتر و شیرینتر بهترتر
حالا افتاد؟!
درود بر موطن خوب من 

به به میبینم هموطن جان حال و هوائی عوض فرمود که نپرس . روح بخش بودی و روح افزا هم گشته ائی . چه خوش سعادت ست این مرغ ه بخت ه ما که بر این بام خانه کرده است . 

زیبا و دوست داشتنی . مثل ه خودت . مثل ه همیشه . 

پاسخ:
درود خداوند بر شما
کم سعادتیه منه عزیز برادر که کمتر خدمتتون هستیم
لطف شما همیشه منو شرمنده کرده
دوستتان داریم فراوون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">