در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش / حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش
صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست / تا دید محتسب که سبو میکشد به دوش
احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان / کردم سال صبحدم از پیر می فروش
گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی / درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش
ساقی بهار میرسد و وجه مینماند / فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش
عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار / عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی / پروانه مراد رسید ای محب خموش
ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو / نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش
چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول / بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش
- ۳ نظر
- ۲۹ خرداد ۹۳ ، ۰۷:۲۸